• وبلاگ : دوستان همدم
  • يادداشت : خاطرات مهماني خدا
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    *** بنام تو اي قرار هستي ***

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما برادر گرامي

    ديدم شما كه فراموش كرديد خواهرتون رو و سري نميزنيد گفتم من بيام.

    اما خاطرات ماه رمضان، يكيش رو براتون تعريف مي كنم.

    نميدونم چه جوريه كه آدم دوست داره افطارش رو با يك نون داغ سنگك يا بربري باز كنه . فكر نكنيد فقط من اينجوريم ها ، نه اكثرا اينطورند ، دليلش هم صفهاي طويل نزديك افطار هست . به هرحال من كه از اول ماه مبارك هرشب دلم اين نون تازه خصوصا سنگك رو ميخواست ، ولي خستگي كار و كلاس واقعا فرصت نميداد كه دوساعتي هم تو صف بايستم . اين بود كه هرشب از اين خواسته چشم پوشي ميكردم. تا اينكه بلاخره روز هجده ماه مبارك عصر كه از كلاس بر ميگشتم ، چشمم افتاد به يه نانوائي سنگككي كه صف اونهايي كه يك دونه نان ميخوان خيلي طويل نيست ، نگاهي به ساعتم كردم ، ديدم يه كم وقت دارم ، دل زدم به دريا و رفتم تو صف ، يه نيم ساعتي گذشت تا نوبتم شد ، وقتي نون رو گرفتم يه صدتوماني دادم به آقاي نانوا، داشتم بر ميگشتم كه صدا كرد خانوم پولت رو بگير ، امروز نون صلواتيه .

    جالب بود من نيم ساعت توصف بودم اما اينقدر غرق افكار خودم بودم و به افطار كردن با يك نان داغ تازه فكر مي كردم كه اصلا متوجه نشده بودم كه همه صلواتي نون گرفتند. از نانوائي اومدم بيرون و چند تا صلوات فرستادم ، ديدم چند تا صلوات كمه يه فاتحه هم براي اموات اون بنده خدائي كه هزينه اين همه نان در يك روز رو تقبل كرده بود فرستادم و با خوشحالي و البته درست سر افطار به خونه رسيدم

    شايد باورتون نشه ، اما اون نان خوشمزه ترين چيزي بود كه تا به حال خورده بودم .

    التماس دعا